بعد مدت ها سرحال بودم هرچند پنج ساعت فقط خوابیده بودم...
به عادت هر روز چایی بیسکویت می خوریم و با رفیقم راهی دانشکده میشم...
ردیف دوم می نشینم ( ردیف ...خونا*) ، استاد وقتی آمد از چهره اش و استایلش میشد فهمید خیلی جنتلمن هستش...
حس خوبی داشتم سر کلاس از مطالب گفته شده لذت می بردم
دلم میخواد این حال خوبم برای باقی درس ها هم باشه مثلا آناتومی...
به قول دوستم فیزیولوژی یعنی زنده بودن اما آناتومی یه کم خشکه چون بیشتر از فهم باید حفظ کنی...
هنوز تعریف خاصی از درس ها ندارم اما دلم میخواد تو این برهه زمانی از درس ها عقب نیفتم...
*پی نوشت: جا نبود مجبور شدم ردیف دو بشینم...