زندگانی یک دانشجوی پزشکی

زندگی با تمام سختی هایش باز هم می ارزد ...

زندگانی یک دانشجوی پزشکی

زندگی با تمام سختی هایش باز هم می ارزد ...

دوست دارم برای انجام کارهایم یک مرجع داشته باشم
مرجعی که چند سال بعد به نوشته های امروزم رجوع کنم
تا خودم را بشناسم ، تا تغییرات زندگی ام را بشناسم تا....

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است

این روزها را با درس خواندن و گوش دادن به موسیقی های مورد علاقه ام و دیدن تلویزیون دارم سپری می کنم...

بازم یکنواختی...

بازم تک برنامه بودن...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۰۰

سر کلاس علوم تشریح ، آناتومی اندام تحتانی (lower limb) استادی که فقط و فقط از روی اسلاید ها اسم میخواند...

فکر کنم دقیقه ای ده تا اصطلاح جدید می گفتindecision

کلاً نه تنها من بلکه بچه های کلاس هم از یک جایی به بعد ذهنشان قفلی میزنه...surprise

بیچاره بچه های جزوه نویسfrown

این چند روز فرصت خوبیه که نسبت به این درس نگاهم را تغییر بدهم اگر اوضاع تغییر پیدا کرد و نظرم عوض شد بازم می نویسم در موردش...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۰۰

بعد مدت ها سرحال بودم هرچند پنج ساعت فقط خوابیده بودم...

به عادت هر روز چایی بیسکویت می خوریم laughو با رفیقم راهی دانشکده میشم...

ردیف دوم می نشینم ( ردیف ...خونا*) ، استاد وقتی آمد از چهره اش و استایلش میشد فهمید خیلی جنتلمن هستش...heart

حس خوبی داشتم سر کلاس از مطالب گفته شده لذت می بردم smiley

دلم میخواد این حال خوبم برای باقی درس ها هم باشه مثلا آناتومی...

به قول دوستم فیزیولوژی یعنی زنده بودن اما آناتومی یه کم خشکه چون بیشتر از فهم باید حفظ کنی...frown

هنوز تعریف خاصی از درس ها ندارم اما دلم میخواد تو این برهه زمانی از درس ها عقب نیفتم...yes

 

*پی نوشت: جا نبود مجبور شدم ردیف دو بشینم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۴۶

هفته دوم دانشگاه میره که شروع بشه...

زندگی خوابگاهی مخصوصا با عدم وجودامکانات اولیه مثل تخت و کمد و در یک اتاق کوچک واقعا اذیت کننده است.

اما نمیخوام این آغاز دلگیری های من باشه

هنوز زوده برای این حرف ها...

از خدا ظرفیت تحمل سختی های پیش رویم را می خواهم...

اللهم ادرکنی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۰۰

سلام مجدد...

گفتم از مهمترین درسمون بنویسم ، اونم چه درسی!!!

همیشه از استاد یک تصور خاصی داشتم؛ هیولایی با دو دست و دوپا و به شدت منضبطlaugh

استاد با بیست دقیقه تاخیر آمد ، منم دیدم تا استاد نیست سلفی بگیرم که از شانس بد ما سر رسید...sad

استادمون خانم بود و بر خلاف انتظار خیلی صمیمی با ما ترمکی ( یه اصطلاح که همه دانشجوها تجربه اش می کنند.) رفتار کرد...

اوایل توضیحاتشون ، درس شیرین بود و همزمان نت بر می داشتم تا جایی که دیدم چقدر اصطلاح داریم و همان جا بود که قلم را انداخته و به فکر فرو رفتم:

وای خدا اینا را باید بخونیم؟

اصلا خوندنیه؟cool

از کجا بخونم اصلا من که هیچی ننوشتم!

وقت ناهار کیه؟

آخ جون آخر هفته است بر می گردم خدا بزرگه بیخیالش...

 

 

خلاصه که از چهارشنبه تا حالا هیچی نخواندم و تو شوکم...surprise

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۰۰

این هفته تمام داره میشه اونم فقط با سه کلاس...sad

حقیتش روزهایی را پشت سر گذاشتم و زندگی گروهی با دوستان اوایل سخت بود اما حس می کنم دارم سازگار میشم خداروشکر...

 

کلاس بیوشیمی استاد درس داد و شاید تنها درسی باشد که باید آخر هفته باید مرور کنم...

زبان عمومی هم قشنگ معلوم بود استاد خیلی با کلاسی داریم...

 

کلاس هم شلوغ شلوغ ... باید بازم با این محیط بیشتر آشنا بشم...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۰۰